سولانژ، سرش را بر روی آسفالت سرد و نمناک گذاشته بود، شن ریزه ها و گل و لای زمین در گوش چپش فرو می رفتند، باران بی امان و سخت باریدن گرفته بود و چک و چک در گوش راستش می چکید، آب از طره ی موهای سیاهش شره می کرد و در یقه ی لباسش می ریخت ... موهای خیسِ به سر چسبیده ... خیابان خلوت و خالی از آدم را، خان در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 207 تاريخ : پنجشنبه 1 ارديبهشت 1401 ساعت: 11:21